زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
رفتی از خیـمه و پا تا به سـرم میسوزد دلِ زیـنب، دلِ زنهـای حـرم میسـوزد گفتم عباس! فقط مشکِ خودت را بردار بغض کردی و از این غم سپرم میسوزد بـا لـبِ تـشـنـه، لـبِ عـلـقـمـه رفـتـی امّـا جرعهای آب نخوردی! جگرم میسوزد نیزه بر مشک زدند آبرویت ریخت زمین گُـر گـرفـتی و تـنِ شعـلـهورم میسـوزد آسمانم به زمین خورده چه بد! با صورت! سـر و پیـشـانیِ قـرص قـمـرم میسـوزد غرقِ خون «أدرک أخا» گفتی و بالای سرت مینـشـیـنـم! بـدنِ مـحـتـضـرم میسـوزد بعـدِ تو شـعـله میافـتد به سـتـونِ خـیـمه چوبِ گـهـواره! لـباسِ پـسرم میسـوزد! |